گنجور

 
جویای تبریزی

به مردن کی جدا عاشق از آن بی‌باک می‌گردد

غبار راه او باشد تنم چون خاک می‌گردد

چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم

که از آهم هوا تا آسمان نمناک می‌گردد

به صد رنگینی دل در شکنج طرهٔ مشکین

ترا سرهای پرخون زینت فتراک می‌گردد

دل غمناک گردد در چمن هر غنچه از رشکت

زلبخند تو برگ گل گریبان چاک می‌گردد

بود جان مرا پیوند دیگر با می گلگون

پس از مردن روانم آب پای تاک می‌گردد

بود شمع شعور از آتش خلوتگه دل‌ها

چراغ این شبستان شعلهٔ ادراک می‌گردد

چو سرمستانه جویا پا نهم در عرصهٔ محشر

به دستم نامهٔ اعمال برگ تاک می‌گردد

 
 
 
اهلی شیرازی

بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی

که بر خاک زمین دایم چرا افلاک میگردد

به سر میشد ز مغروری زد او را عشق یک سیلی

که شد رویش کبود و تا ابد بر خاک میگردد

صائب تبریزی

به قتل هر که مایل آن دل بیباک می گردد

گریبان بر گلویش حلقه فتراک می گردد

به خورشید درخشان می رسد چون قطره شبنم

دل هر کس که آب از روی آتشناک می گردد

فروغ شمع می سازد منور چشم روزن را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه