گنجور

 
صائب تبریزی

به قتل هر که مایل آن دل بیباک می گردد

گریبان بر گلویش حلقه فتراک می گردد

به خورشید درخشان می رسد چون قطره شبنم

دل هر کس که آب از روی آتشناک می گردد

فروغ شمع می سازد منور چشم روزن را

اگر پاک است دل، آخر نظر هم پاک می گردد

مباد هیچ کس را روز سختی در کمین یارب

که گندم را زبیم آسیا دل چاک می گردد

زپیچ و تاب فکرت در دل شبها مشو در هم

که آخر جوهر آیینه ادراک می گردد

خشن پوشی گزیدم بهر زجر نفس، ازین غافل

که آتش فربه از پیراهن خاشاک می گردد

مخور چون غنچه گل از نسیم صبح، دم صائب

که جمعیت به گرد خاطر غمناک می گردد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی

که بر خاک زمین دایم چرا افلاک میگردد

به سر میشد ز مغروری زد او را عشق یک سیلی

که شد رویش کبود و تا ابد بر خاک میگردد

صائب تبریزی

دلی دارم که از یاد طرب غمناک می گردد

سری دارم که بر گرد سر فتراک می گردد

جویای تبریزی

به مردن کی جدا عاشق از آن بی‌باک می‌گردد

غبار راه او باشد تنم چون خاک می‌گردد

چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم

که از آهم هوا تا آسمان نمناک می‌گردد

به صد رنگینی دل در شکنج طرهٔ مشکین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه