دل به غیر از باده زار و ناتوان افتاده است
چارهٔ کارش همین آتش به جان افتاده است
تا دلم در فکر رخسار بتان افتاده است
همچو مینای میاش آتش به جان افتاده است
هر کرا نبود به رنگ ماه از دریوزه عار
طشت رسوایی ز بام آسمان افتاده است
بلبل نطقم ز جوش حیرت نور رخش
همچو شمع صبحگاهی از زبان افتاده است
با همه اعضا دود چون سایه از دنبال او
آهویی کز تیر آن ابرو کمان افتاده است
گر به لطف از خاک برگیرد شود نخل بهشت
سایهای کز قد آن سرو روان افتاده است
ناوک دلدوز او جویا نشانش چون نساخت
همچو شمعم آتش اندر استخوان افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات شدید عاشقانه و دردهای ناشی از عشق میپردازد. شاعر از دل ناتوان و آتشزدهاش سخن میگوید که به خاطر زیبایی و یاد چهره محبوب، به شدت دچار اندوه و جنون است. وی به تصاویر زیبای طبیعی مانند بلبل و شمع اشاره میکند که به نوعی نمایانگر حال دل اوست. اشعار به شدت پر از تمثیلها و احساسات است و نشاندهندهی رسوایی و عذاب ناشی از عشق میباشد. در نهایت، شاعر در مییابد که حتی با وجود این همه درد، عشق او به محبوبش ادامه دارد.
هوش مصنوعی: دل به چیزی جز شراب و حالت نزارش مشغول نیست و برای حل مشکلش تنها همین آتش درونش است که به جانش افتاده.
هوش مصنوعی: وقتی به چهرهٔ زیبانگاران فکر میکنم، قلبم همچون شیشهٔ شراب آتش میگیرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی و درخشش ماه دست نیافته باشد، از شرم و ننگی که بر دوش دارد، مانند ظرفی شکسته از عرش آسمان به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به حالتی از شگفتی و شوق اشاره دارد که باعث شده است زبانش از بیان احساساتش ناتوان باشد. او نور چهره محبوبش را با نور صبحگاهی مقایسه میکند و میگوید که مانند شمعی که در صبح روشن میشود، زیبایی و درخشش آن چهره او را مبهوت و گنگ کرده است.
هوش مصنوعی: دود به مانند سایهای از دنبال او حرکت میکند، همچون آهویی که در اثر تیر کمان ابرو به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: اگر با لطف و محبت از زمین برداشته شود، نخل بهشتی به وجود میآید که سایهاش برآمده از قد سروی است که در حال افتادن است.
هوش مصنوعی: تیر عشق او چنان دردناک است که هرگاه نشانی از او پیدا کنم، مانند شمعی میسوزم و آتش در وجودم شعلهور میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است
تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است
دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل
کز چنین سر پنجه پهلوان افتاده است
شیشه کی باشد که در پیشت دلی خالی کند
[...]
تا به من از ناز ساقی سرگران افتاده است
همچو شمع محفلم آتش به جان افتاده است
خواهش دنیا دگر در دل نمیگنجد مرا
داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است
دل جدا از حلقه زلفش نمیگیرد قرار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.