گنجور

 
جویای تبریزی

دور از تو هر لبی که می ناب خورده است

لب نیست لختی از دل خوناب خورده است

اشکم ز دیدهٔ بیضهٔ طوطی فرو چکد

زان حسن سبزه بسکه دلم آب خورده است

ننشست نیم لحظه به بزمم قدح ز دور

می همتم به ساغر گرداب خورده است

مرغابی سرشک جهد چون نگه ز چشم

گویی که طبل از دل بیتاب خورده است

از پیچ و تاب رشتهٔ عمرم عجب مدار

با موی آن کمر ز ازل تاب خورده است

ریزم گلاب ناب زمژگان بجای اشک

جویا دلم از آن گل رو آب خورده است