گنجور

 
جویای تبریزی

چشمت که ز خون ما شرابی است

دایم پی خان و مان خرابی است

روی تو چو آفتاب پرنور

لعلت گل قند آفتابی است

محو خط تست چشم مستت

این کافر گوییا کتابی است

امروز لباس شاهد می

از شیشهٔ بزم او گلابی است

در عین ظهور، روی مستور

پنهان به نقاب بی حجابی است

از پلک دو چشم تر به رویم

گویی که رباعی سحابی است