از دور عشقباز ترا می توان شناخت
دوا نخست هر که ترا دید رنگ باخت
هرگز نمیرد آنکه پی جستجوی اوست
آب حیات شد چو در این ره نفس گداخت
شرمنده شد زهمسری بهتر از خودی
تا شد مقابل رخت آئینه روی ساخت
دنبال کرده نفس به جایی نمی رسد
یکران همت آنکه در این راه تاخت باخت
از اهل خلق کس نگریزد که صحبتش
با نیک و بد ز فیض نوازش بود نواخت
سنگ نمک بود محک اهل روزگار
نامرد و مرد را به همین می توان شناخت
جویا چه فیضها که نبرد از جهاد نفس
هر کس سمند سعی در این رزمگاه تاخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وز بعد آن زمانه ندانم کجاش باخت؟
نراد روزگار مر او را چه نرد باخت؟
ادبار خانه زاد ازو رفت یا نرفت؟
و افلاک پر فریب بدو ساخت یا نساخت؟
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست
هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت
و آن را که بر مراد جهان نیست دسترس
در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناخت
دل رفت از بر من و زلفش مقام ساخت
چون موم از آتش رخ او بین که چون گداخت
نرّاد ده هزار درین عرصه که منم
دیدی که عشق روی تو با من چه مهره باخت
مسکین دل ضعیف من اندر پناه تست
[...]
یعقوب از فروغ جمال تو چشم باخت
یوسف تمام پیرهن خود فتیله ساخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.