مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را
کشد صبح از خجالت بر سر خود چادر خود را
از آن با چشم دل حیران حسن خوبرویانم
که صنعت می نماید خوبی صنعتگر خود را
زبان خبث یاران سر کند چون تیغ بازی را
ز بس می ترسم از بزم چنین گیرم سر خود را
بتی دارم که سازد لیلی شب از حجاب او
نهان در حقهٔ مهر از کواکب زیور خود را
مگر گیرند در وجه بهای یک دهن خنده
بهار است و به رنگ غنچه گردآور زر خود را
مده در موج خیز غم عنان صبر را از کف
به ساحل می رسد هر کس نبازد لنگر خود را
میفکن بر زبان سخت گویان خویش را جویا
چرا عاقل زند بر سنگ خارا گوهر خود را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و تجلی صبح و احساسات شاعر در مواجهه با آن میپردازد. شاعر با استفاده از نمادهایی چون مه و صبح، زیباییهای پیکر و چهره محبوب را توصیف میکند و از احساس حیرت خود در برابر زیبایی آنها سخن میگوید. او همچنین به احساس ترس و احتیاط در جمع دوستان و یاران اشاره میکند و به پیچیدگی عشق و زیبایی شب اشاره دارد. در نهایت، شاعر به صبر و استقامت در برابر مشکلات و ارزشهایی چون کلام عاقلانه و زیبایی در زندگی تاکید میکند.
هوش مصنوعی: وقتی ماه زیبایی خود را به نمایش میگذارد، صبح از شرم و حیا، رویش را میپوشاند و چادر بر سر میگذارد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و نیکی چهرههای زیبا، چشمانم پر از شگفتی است، چرا که هنری که زیبایی را به وجود میآورد، خودش هم زیباست.
هوش مصنوعی: زبان ناپسند دوستان را چون سر نیزه میدانم و از ترس این نوع مجالس، خودم را کناری میکشم.
هوش مصنوعی: من محبوبی دارم که مانند لیلی، شب را میسازد، او از پشت پردهای پنهان است و مانند ستارهها، زیبایی خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: شاید تنها با پرداخت بهایی اندک، میتوان به شادی و زیبایی بهار و رنگینکمانی از تازهگی دست یافت.
هوش مصنوعی: در میان امواج غم و پریشانی، صبر خود را از دست نده. هر کسی که در این مسیر تسلیم نشود، به آرامش و ساحل نجات میرسد.
هوش مصنوعی: با دیگران به درشتی صحبت نکن و از آنها سوال نکن. زیرا فرد عاقل هرگز ارزش و گوهری که دارد را بر روی سنگ سخت نمیگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ندارد در خور من باده ای گردون مینایی
مگر از خون دل لبریز سازم ساغر خود را
به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم
که بر روی نسیم صبح نگشایم در خود را
ز سربازی درین گلشن چنان خوشوقت می گردم
[...]
پی تحصیل آسایش فگندی در بدر خود را
برای صندلی بسیار دادی درد سر خود را
ترا شد نفس توسن، زان عصا دادت بکف پیری
که با این چوب تعلیمی براه آری مگر خود را
نباشد در ره دور و دراز آرزو سودی
[...]
ز بی سرمایگی دادم سرانجامی سر خود را
به دست صد شکست دل سپردم ساغر خود را
چنان سیر چمن شد در گرفتاری فراموشم
که هرگز از قفس نشناختم بال و پر خود را
ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را
نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را
اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد
به این گردن فرازان، می نمودم جوهر خود را
فروغ من در این ظلمت سرا روشن نمی گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.