اگر از دیدن عیب خلایق چشم میپوشی
همانا در پی کتمان عیب خویش میکوشی
عبادت در حضور خلق ار چشم قبول افتد
تو ظالم فسق را از دیدهٔ مردم نمیپوشی
چو آب جو که گل در خور کشد آهسته آهسته
روانبخش تو گردد می به همواری اگر نوشی
ز می چون اینقدر اظهارت نفرت میکنی زاهد
نظر بر هوشهای ناقص ما باز خاموشی
ببند از خودستایی لب که گردد قیمتت کمتر
در این بازار چندانی که خود را بیش بفروشی
بود ز آیینه جویا روشن این معنی که در عالم
صفای سینه نتوان یافتن غیر از نمدپوشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز من توحید می پرسی جوابت چیست خاموشی
بگفتن کی توان دانست گویم گر به جان کوشی
ز توحید ار سخن گوئی موحد گویدت خاموش
سخن اینجا نمی گنجد مقام تو است خاموشی
تو پنداری که توحیدست این قولی که می گوئی
[...]
نظر ز آن نوغزال ایدل به بیداری تو میپوشی
تو پنداریکه بیداری ولی در خواب خرگوشی
لب عیسی دم جانبخشی اورا خدا دادش
تو باری از حسد ایچشمه حیوان چه میجوشی
من از شیرین لبت ایمه بتلخی میخورم حسرت
[...]
ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی
ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی
مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان
که باشد آسمان آنجا حباب خانه بر دوشی
نماز عاشقان باشد، همه مستی و بیهوشی
حضورش غیبت از خود، ذکر از عالم فراموشی
قیام: استادگی از جان، قعود: افتادگی از پا؛
اذان: فریاد از دست خود و، تعقیب: خاموشی!
مکانش آنکه، گنجایی در آن نبود غرضها را
[...]
کبابم کرده بی پروا خرامی چشم می پوشی
قلندر مشربی یک شهر عاشق خانه بر دوشی
مرصع آستین گل در گریبان نازک اندامی
منقش جامه زرین کمربندی کله پوشی
بدن یک پیرهن روحی میان ز آب خضر موجی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.