گنجور

 
اهلی شیرازی

نظر ز آن نوغزال ایدل به بیداری تو میپوشی

تو پنداریکه بیداری ولی در خواب خرگوشی

لب عیسی دم جانبخشی اورا خدا دادش

تو باری از حسد ایچشمه حیوان چه میجوشی

من از شیرین لبت ایمه بتلخی میخورم حسرت

تو باری خون تلخ من عجب شیرین همی نوشی

چه سازم با فغان گر روی زرد از دیگران پوشم

برو ای اشک خونین پرده بر کارم چه میپوشی

چو اهلی گر خموشم صد علم زد بر فلک آهم

ز بیداد فغان فریاد میدارم ز خاموشی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode