گنجور

 
انوری

ای خداوندی که بر روی زمین فرمان تو

چون قضای آسمان شد نافذ فی کل شیی

پیش قدرت پشت گردون از تواضع داده خم

نزد رایت روی خورشید از خجالت کرده خوی

سرو آزاد ار قبول بندگی یابد ز تو

پای تا سر هم در آن ساعت کمر بندد چو نی

نقشبند کل ز تاثیر صبای لطف تو

بوستان را نقش نیسان بندد اندر ماه دی

شاد زی کامروز در اقطاع عالم سر به سر

ای بسیطش سیر فرمان تو صد ره کرده طی

دوستان و دشمنانت در دو مجلس می‌کنند

هردو سنگ‌انداز و سنگ اندازهٔ آن تا به کی

دشمنانت تا به روز حشر سنگ‌انداز عیش

دوستانت تا به روز عید سنگ انداز می

 
 
 
رودکی

جز به مادندر نماند این جهان گربه‌روی

با پسندر کینه دارد همچو بادختندرا

عنصری

جز بمادندر نماند این جهان کینه جوی

با پسندر کینه دارد همچو با دختند را

منوچهری

گاه توبه کردن آمد از مدایح و ز هجی

کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی

گر خسیسانرا هجی گویی، بلی باشد مدیح

گر بخیلانرا مدیح آری، بلی باشد هجی

روزگاری پیشمان آمد، بدین صنعت همی

[...]

قطران تبریزی

روز کوشیدن زمین از دست او گردد تهی

روز بخشیدن زمان از دست او خواهد فرار کذا

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
میبدی

کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا

نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفی‌

روی و مویش‌گر بصحرا ناوریدی قهر و لطف

کافری بی برک ماندستی و ایمان بینوا

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه