گنجور

 
جویای تبریزی

آه که امشب چه‌ها با دل ما کرده‌ای

بر در مستی زده باز چه‌ها کرده‌ای

دوخته بودم به صبر چاک دل خویش را

پیرهن طاقتم باز قبا کرده‌ای

هرچه دلت رو به اوست قبلهٔ آمال اوست

شیشهٔ دل را چنین قبله‌نما کرده‌ای

پنبه ز آتش ندید، سنگ به مینا نکرد

آنچه تو بی‌رحم با اهل وفا کرده‌ای

بر جگرم از نگه سونش الماس ریز

زخمی خود را اگر فکر دوا کرده‌ای

غم مخور از روز حشر پرتو جویا علی است

بندگی سرور هردو سرا کرده‌ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

باز به تنها چنین عزم کجا کرده‌ای؟

وعدهٔ وصل که بود اینکه وفا کرده‌ای؟

سخت به جوش اندری، تا چه هوس میپزی؟

بس به هوس میروی، تا چه هوا کرده‌ای؟

رفتی و ما همچنین بر سر یاری و مهر

[...]

نظیری نیشابوری

غم به سزا داده‌ای دل به نوا کرده‌ای

از تو پذیرفته‌ام هرچه عطا کرده‌ای

جز گل و برگ رضا حاصل تسلیم نیست

بیخ ستم کنده‌ای قطع جفا کرده‌ای

نوبت شادی زدیم بندگی از ما نرفت

[...]

فروغی بسطامی

تا به جفایت خوشم، ترک جفا کرده‌ای

این روش تازه را تازه بنا کرده‌ای

راه نجات مرا از همه سو بسته‌ای

قطع امید مرا از همه جا کرده‌ای

دوش ز دست رقیب ساغر می خورده‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه