گنجور

 
جویای تبریزی

آه که امشب چه‌ها با دل ما کرده‌ای

بر در مستی زده باز چه‌ها کرده‌ای

دوخته بودم به صبر چاک دل خویش را

پیرهن طاقتم باز قبا کرده‌ای

هرچه دلت رو به اوست قبلهٔ آمال اوست

شیشهٔ دل را چنین قبله‌نما کرده‌ای

پنبه ز آتش ندید، سنگ به مینا نکرد

آنچه تو بی‌رحم با اهل وفا کرده‌ای

بر جگرم از نگه سونش الماس ریز

زخمی خود را اگر فکر دوا کرده‌ای

غم مخور از روز حشر پرتو جویا علی است

بندگی سرور هردو سرا کرده‌ای