گنجور

 
جیحون یزدی

ایماه گلت را مگر از زهره سرشتند

یا برلب توطالع داود نوشتند

آنقوم که با چون تو جوانند هم آغوش

خود پیر نگردند که از اهل بهشتند

عشاق ترا موی سیه یافت سپیدی

یعنی فلکش پنبه نمود آنچه که رشتند

آن جا که زند موکبه حسن تو خرگاه

شاهان همه فرمان برو خوبان همه زشتند

شد مصحف خوبی چو برخساران تو نازل

زابروی تو سر لوح وی ازمشک نوشتند

تا گرد لبت رست خط سبز تو گفتم

خرما نتوان خورد از این خار که کشتند

وصل تو و مداحی شهزاده بهشتست

جیحون چه توان کرد که اغیار نهشتند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode