نبود به میگساری عیبی به غیر مستی
آن هم چو نیک بینی بهتر ز خودپرستی
از آن دهان و لب گشت بر من یقین که ایزد
بر نیستی نهاده است بنیاد ملک هستی
معراج ما ضعیفان در خاکساری آمد
چون نی ره بلندی بگزین طریق پستی
از یک شراب بینم اسلام و کفر را مست
تا خود چه شیوه بوده است در ساقی الستی
کو بخت آنکه چنیم سیبی ز بوستانت
کز آستین کوته ناید درازدستی
آمیختی به جیجون تا ساختیش مفتون
او چون که دل به تو بست تو مهر از او گسستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریا دلا تو آنی، کز فیض طبع روشن
گرد سواد شبهت، از روی دین بشستی
پیشت نهاد گردون، هر ارزو که کردی
زان پیشتر که گفتی، زان بیشتر که جستی
در نوبت بزرگی، هر چند چون فذلک
[...]
ای آنک امام عشقی تکبیر کن که مستی
دو دست را برافشان بیزار شو ز هستی
موقوف وقت بودی تعجیل مینمودی
وقت نماز آمد برجه چرا نشستی
بر بوی قبله حق صد قبله میتراشی
[...]
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
[...]
نامحرمان بسازید با جاهلی و پستی!
ای کوته آستینان تا کی دراز دستی
با خارجی مگوئید حرف خروج قائم
بگذار تا بمیرد در عین خودپرستی
قدر امام بشناس ورنه جهان سرآید
[...]
رهبر باوست هر نقش از کارگاه هستی
آغاز حق پرستیست انجام بتپرستی
قانع بقطرهای چند از بهر بینیازی
همچون صدف نداریم پروای تنگدستی
هر مشت خاک از این دیر گاهی سبوست گه خم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.