گنجور

 
جیحون یزدی

ای ورق عشق تو دفتر آیین من

موی تو و روی تو کفر من و دین من

تا بودم در نظرت قامت تو جلوه‌گر

نیست به سرو سهی الفت و تمکین من

خانه بر انداختن شیوهٔ هر روز تو

جان به تو پرداختن پیشهٔ دیرین من

شام سیاه فراق به شود از صبح عید

گر تو درائی چو شمع بر سر بالین من

حسن تو زین سان که ساخت مشتعلم ز اشتیاق

بحر نخواهد نمود چارهٔ تسکین من

پیکر فرهاد را زنده توان ساختن

گر به مزارش برند قصهٔ شیرین من

حالت جیحون ربود مهوش ملکزاده برد

وصف خطت چون نگاشت خامهٔ مشکین من

شاه نکورخ رفیع آنکه ز الطاف وی

پادشهان ماند مات بنزد فرزین من

 
 
 
زبان با ترانه
مولانا

باز برآمد ز کوه خسرو شیرین من

باز مرا یاد کرد جان و دل و دین من

سوره یاسین بسی خواندم از عشق و ذوق

زان که مرا خوانده بود سوره یاسین من

عقل همه عاقلان خبره شود چون رسد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه