رهبر باوست هر نقش از کارگاه هستی
آغاز حق پرستیست انجام بتپرستی
قانع بقطرهای چند از بهر بینیازی
همچون صدف نداریم پروای تنگدستی
هر مشت خاک از این دیر گاهی سبوست گه خم
هست اختلاف صورت این نیستی و هستی
صد نامهات نوشتم بهر جوابی و تو
خطی نمینویسی پیکی نمیفرستی
حاصل چه غیر افسوس زین عمر ما که بگذشت
نیمی بخواب غفلت نیمی دگر بمستی
ای سست عهد با ما پیمان دوستداری
بستن چه بود اول آخر چو میشکستی
جایت کنون نباشد جز در کنار اغیار
یاد آنزمان که بیما جائی نمینشستی
پا بست باش مشتاق در آن چه ز نخدان
از کف کمند زلفش بهر چه میگسستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوعاتی چون حق پرستی و بت پرستی، قناعت و غفلت در زندگی اشاره دارد. شاعر به احساس تنگدستی و اینکه نباید از کمبودها ناراحت بود، تاکید میکند. او به رهبر و شاعری که بیپاسخ مانده، گلایه میکند و از گذر عمر خود و افسوس بر آن مینالد. همچنین، دوستی و پیمانهایی که شکسته شده را نکوهش میکند و به یاد لحظات خوب گذشته میافتد. نهایتاً، شاعر به عطش و اشتیاق خود برای ارتباطی عمیقتر و حقیقیتر اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هر نقشی که در کارگاه هستی وجود دارد، نشاندهنده این است که از حقپرستی آغاز میشود و در نهایت به بتپرستی میانجامد.
هوش مصنوعی: به خاطر خودکفایی، به چند قطرهای اکتفا نمیکنیم و مانند صدف، از تنگدستی نگران نیستیم.
هوش مصنوعی: هر تکه خاکی از این معبد، گاهی میتواند به شکل سبو (پیاله) در آید. این تغییر شکل، نشانه اختلاف میان چیزی که وجود دارد و چیزی که نیست، است.
هوش مصنوعی: من برای تو صد نامه نوشتم تا پاسخی بگیرم، اما تو هیچ نامهای نمیفرستی و هیچ پیامبری را نمیفرستی.
هوش مصنوعی: در عمر ما، چه به جز افسوس باقی مانده است؟ نیمی از آن در خواب غفلت گذشت و نیمی دیگر هم در مستی.
هوش مصنوعی: ای کسی که در دوستیات وفادار نیستی، چه دلیلی داشت که به ما پیمان دوستی بستی، وقتی که میدانستی این پیمان در نهایت خواهد شکست؟
هوش مصنوعی: جایگاه تو حالا فقط در کنار دیگران است و یادآور آن زمان است که بدون من هیچ جا نمینشستی.
هوش مصنوعی: با دل و جان در آرزوی عشق او باش و بدان که چرا از زلفش که در دستانت است، رها میشوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریا دلا تو آنی، کز فیض طبع روشن
گرد سواد شبهت، از روی دین بشستی
پیشت نهاد گردون، هر ارزو که کردی
زان پیشتر که گفتی، زان بیشتر که جستی
در نوبت بزرگی، هر چند چون فذلک
[...]
ای آنک امام عشقی تکبیر کن که مستی
دو دست را برافشان بیزار شو ز هستی
موقوف وقت بودی تعجیل مینمودی
وقت نماز آمد برجه چرا نشستی
بر بوی قبله حق صد قبله میتراشی
[...]
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
[...]
نامحرمان بسازید با جاهلی و پستی!
ای کوته آستینان تا کی دراز دستی
با خارجی مگوئید حرف خروج قائم
بگذار تا بمیرد در عین خودپرستی
قدر امام بشناس ورنه جهان سرآید
[...]
مسجد مقام عجب است، میخانه جای مستی
زین هر دو خانه بگذر گر مرد حقپرستی
کی با تو میتوان گفت اسرار نیستی را
تا مو به مو اسیری در شهربند هستی
گر بوی زلف او را از باد میشنیدی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.