گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جیحون یزدی

تا عبای شه بدوش خویش میر ما گرفت

بخت خندان گشت وگفتا حق بمرکر باگرفت

بد چو از آل عبا شد زیب بالایش عبا

بس بعهدشاه عادل کار دین بالا گرفت

می همی نوشد بجای آب جوید باز می

این زبد مستی است یا بالطبع استسقا گرفت

خدمت بیحد کند ما را و خواهد نیز عذر

این زنیکوئیست یا ما را باستهزا گرفت

مختصر راضی شدم گر رنجه از ماضی بدم

بسکه کام از بوسه داد و جام از صبها گرفت

گر شبی مینا شکست و بار بست و یارخست

چون زمستی بود آن هم گردن مینا گرفت

روزی از زلفش فکند و ساخت بند و سوخت پند

چون پریشان بود آن هم دامن سودا گرفت

لب گشود وحجره ام پر گوهر و مرجان نمود

موگشاد و کلبه ام در عنبر سارا گرفت

رقص را بی نقص کرد و جور را از دور برد

وزمه رخ خرده ها بر زهره زهرا گرفت

گفتی اندر پنجه وی چون زصافی تافت می

ساتکینی اشک وامق را بکف عذرا گرفت

قصه کوته آتش ما سرد گشت از جشن میر

ورنه کی اینگونه گرم آن سیمتن با ما گرفت

اختر برج شرافت میرزا سید حسین

آنکه صیتش مرز جالقا و جابلسا گرفت

تا نپنداری که با اغلوطه عز از شاه یافت

منصب اجداد جست و مسند آبا گرفت

نیست بذل او همین و بس که اندرگاه بزم

کام هر مداح را در لؤلؤ لالا گرفت

گر جز این دنیا و ما فیها بد او را مال نیز

سایلی آنرا پس از دنیا و ما فیها گرفت

دشمن اندر شوکت او یافت حیرانی بلی

صورت خورشید دید و سیرت حربا گرفت

ایخداوندی که چون پرزد همای همتت

خصم شوم از بوم ملکت عزلت عنقا گرفت

خود چو فردوس است بزم تو که رضوان بهشت

گرد راهش بهر کحل دیده حورا گرفت

گشتی از شه کامران آنسان که آدم از خدای

تاج کرمنا بفرق از علم الاسما گرفت

آری اکنون درحقیقت چون تو بر خلقی پدر

تارکت از ظل یزدان تاج کرمنا گرفت

وه چه منشوری که منشار سر بدخواه گشت

وه چه یرلیغی که تیغ از پنجه بیضا گرفت

تاکه بینند اهل عالم نوبت نصف النهار

صدر ایوان فلک مهر جهان آرا گرفت

از تو ایوان صدارت را شکوهی کآفتاب

بیند از جان در نعالش آسمان ماوا گرفت

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

سرو به دید آن قد و رعنایی ازان بالا گرفت

در چمنها لاجرم کارش ازان بالا گرفت

با قدش نسبت ندارد قامت سرو بلند

راست می گوییم و بر ما نیست این کس را گرفت

جز حدیث تیر او در دل نمی آید مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
خواجوی کرمانی

ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت

باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت

چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد

بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت

زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ

[...]

جهان ملک خاتون

تا دل سرگشته ام چون زلف او سودا گرفت

از بر من رفت جان و در دو زلفش جا گرفت

من که شیدایی آن زلف سیاه سرکشم

دامنت را گر بگیرم نیست بر شیدا گرفت

تا برفت از پیش چشمم آن رخ چون آفتاب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

تا که سودای خیالش در سُویدا جا گرفت

چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت

از بلای عشق آن بالا نمی نالیم ما

مبتلائیم از بلا این کار ما بالا گرفت

موج دریا می رسد ما را به دریا می کشد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
نسیمی

هر که را اندیشه زلف تو در دل جا گرفت

چون سر زلفت وجودش مو به مو سودا گرفت

با دهانت نکته‌ای می‌گفتم از اسرار غیب

سالک از راه حقیقت خرده‌ها بر ما گرفت

تا دم از بوی سر زلف تو زد باد صبا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه