گنجور

 
جامی

ساقی بیا که قصر بقا در تزلزل است

درده شراب لعل چه جای تعلل است

گر دور جام می به تسلسل کشد رواست

بررغم آن که منکر دور و تسلسل است

داری هوای میکده ترک سبب بگوی

زاد طریق اهل ارادت توکل است

کردند شرح عشق حریفان ولی هنوز

این سر سر به مهر محل تأمل است

آگاهی از کماهی حالات عاشقان

باما جفای تو نه ز جهل از تجاهل است

صوفی که ذوق عشق تو می آردش به رقص

مستیست کز سرایت می در تمایل است

جامی کند تحمل هر رنج و غم ولی

در محنت فراق تو بس بی تحمل است