گنجور

 
جامی

این همه خونخواریم زان نرگس خونخواره چیست

چون نخواهد یار جز خونخواری من چاره چیست

گرنه برمن دست برده هجر زور آورده است

در درونم جان و در بیرون گریبان پاره چیست

ایستادن را نمی داند سرشکم ای حکیم

در بیان طالع من حکم این سیاره چیست

گر نمی خواهد شکست جام عیش عاشقان

در بر سیمین او دل همچو سنگ خاره چیست

گرنه باغش زآب می امروز در نشو و نماست

هر دمش از نوگلی بشکفته بر رخساره چیست

رنج من خواهد فلک ور نی جدا زان مه مرا

عیش ناهموار با این محنت همواره چیست

هرکه باشد در جهان میرد همین یک بار و بس

بی رخ جانان مرا این مردن صدباره چیست

خط قرب و دولت تشریف خاصان را بود

بهره عام از جمال شاه جز نظاره چیست

جامی از هول رقیب آورد رو در راه هجر

تا درین هایل بیابان حال این آواره چیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode