گنجور

 
جامی

بیا ای عشق پر غوغا که در هر جا فرود آیی

غم آری جان گدازی عمر کاهی محنت افزایی

چه گفتم لوحش الله چون ز رخ پرده براندازی

جهان را زیب و فر بخشی و عالم را بیارایی

تو چون غنچه درون حجله عزت چه غم زانت

که با داغ تو همچون لاله خلقی گشته صحرایی

ز شوق لحن موزون تو بلبل در نواسازی

به وصف لعل میگون تو طوطی در شکرخایی

به شکل ما برآیی تا تو را آیینه ای باشد

که خود را هم به خود ظاهر در آن آیینه بنمایی

تویی در قالب ما جان و در جان مایه شادی

تویی در پیکر ما دیده و در دیده بینایی

بجز پندار هستی نیست رنج عاشقان جامی

بشوی آلایش پندار هستی تا بیاسایی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode