گنجور

 
جامی

عشق تو منسوخ ساخت دفتر علامگی

بر ورق ما نوشت حرف سیه نامگی

خلعت شه باد چست بر قد خاصان که هست

جامه درویش بس خلعت بی جامگی

در ره خودکامه ای خاک شدیم و هنوز

از سر او کم نشد نخوت خودکامگی

بس که کنند ازدحام بهر تماشا عوام

مجلس واعظ گرفت صورت هنگامگی

محرم راز تو نیست کس به جهان زان شوند

خاصگیانت نهان در حجب عامگی

نفس که شد مطمئن در کنف عشق تو

رست ز امارگی ماند ز لوامگی

جامی و نظم بلند کز پی ثبتش کند

وجه قمر صفحگی تیر فلک خامگی