گنجور

 
جامی

ز چشمم ریخت چندان آب کامد خون ز دنباله

کنون افتد به جان خون دلم پرکاله پرکاله

چه خیزد بی تو از گشت چمن چون ساقی دورم

دهد در بزم گل خون جگر از ساغر لاله

به هر باغی که سوزم بی تو از ژاله چه باک آنجا

که چون باران گدازد زآه گرمم در هوا ژاله

چو جان جا در دلم داری هم آنجا گوش کن جانا

که من از ضعف نتوانم که از دل برکشم ناله

لبت را نسیم جانی وام دادم تا پس از مردن

بیا جانا که از هجران رسید آن وام را حاله

حوالت کن به من چون در مزاجت گرمی آرد می

که داغ تب به جانم به که بر لبهات تبخاله

به خوبان روی کن جامی که درس عشق به داند

جوان چارده ساله ز پیر چارصد ساله

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

زمانی برق پر خنده، زمانی رعد پر ناله

چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله

و گشته زین پرند سبز شاخ بید بنساله

چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله

امیرخسرو دهلوی

من ار چه هر شب از شبهای هجرش می کنم ناله

ز آه من مبادا بر لبش آزار تبخاله

مرا از ناله خود صد خراش است و یکی راحت

که می بشناسد آن سلطان سگان خویش را ناله

گذشت از حد درازی شبم ترسم که ناگاهان

[...]

سام میرزا صفوی

مه من بی گل رویت دلم خون گشت چون لاله

جگر هم از غم هجران شده پر گاله پر گاله

هاتف اصفهانی

بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله

ولی ماهی که دارد گرد خویش از مشک‌تر هاله

خدا را رحمی از جور و جفایت چند روز و شب

زنم فریاد و گریم خون کشم آه و کنم ناله

مشتاق اصفهانی

چو ماه چارده دارم نگاری چارده‌ساله

که رخسارش بود ماه و خطش بر گرد مه هاله

درین گلشن زیاد از ساغر حسن تو بود آن می

که ساقی ریخت در جام گل و پیمانه لاله

نباشم چون خموش از جور او با این دل مسکین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه