گنجور

 
سام میرزا صفوی

ولد نجیب سلطان مذکور است .با علو طبع و هنرپروری در افواه و السنه مشهور، الحق شهزاده ای عالیمقدار و شهریار کامگار بود. در سخاوت گدای او حاتم، در شجاعت ثالث اسفندیار و رستم، اما چه فایده که بواسطه عدم موافقت بخت، از نهال تاج و تخت بر نخورد و از ناسازگاری روزگار غدار در غربت، جان شیرین بهزار حسرت سپرد، صورت احوال آنکه : بعد از وفات سلطان حسین میرزا عظمای ارکان دولت، اورا با مظفر حسین میرزا برادر کهترش در امر سلطنت شریک نمودند و از مضمون بدایع مکنون لوکان فیهما آلهه الالله لفسدتا فسبحان الله غافل شدند، اگر چه چند روزی باتفاق یکدیگر بساط سلطنت گستردند و صدای عشرت در دادند اما آخر کار بواسطه سوء تدبیر و رفتار، در امر شرکت اختلال تمام بمهام راه یافته محمد شیبانی، چون بلای ناگهانی، در اوایل محرم سنه ثلث و عشر و تسعمایه «۹۱۳» بر سر ایشان ایلغار آورده بنای جمعمیت و اتفاق ایشان را منهدم گردانید .

بدیع الزمان میرزا، بطرف زمین داور گرم سیر شد و بنابر مخالفت حکام آنجا روی باسترآباد نهاد و از آنجا متوجه عراق گشته بخدمت حضرت سلطان صاحب قران مغفور رسید. حسب الحکم در ری ساکن گردید، ثانیا هوای سلطنت کرد. با معدودی بصوب استرآباد علم کشورستانی برافراخت و از حاکم آنجا که از جمله بهادران شیبک ازبک بود شکست یافته خود را بطرف هند انداخت، و قریب بیکسال در آنجا سرگردان میگشت و در حینی که ممالک خرسان از ماهیچه رایات صاحب قران مغفور، ثالت نیرین شده بود بار دیگر بملازمت آنحضرت رسید و در رکاب ظفر انتساب به تبریزآمد و در شنب غازان ساکن گشته در سنه عشرین و تسعمایه «۹۲۰» بموافقت سلیم والی روم متوجه آن مرز و بوم گشت، بعد از چهارماه بمرض طاعون درگذشت و مصدوقه آیه وافی هدایت و «ماتدری نفس بای ارض تموت» گردید، این دو مطلع در سفینه دوران، یادگار اوست.

مه من بی گل رویت دلم خون گشت چون لاله

جگر هم از غم هجران شده پر گاله پر گاله

چو رخسار تو از نوشیدن می لاله گون گردد

درون من صراحی وار تالب غرق خون گردد