گنجور

 
جامی

ما مرید راه عشقیم و جوانان پیر ما

التفات خاطر پیران بود تدبیر ما

زآب چشم ما کند زنجیر سازی باد آه

تا کشد سرو قدت را پای در زنجیر ما

«والضحی » باشد کنایت زان دوزخ «والشمس » نیز

در بیان حسن تو واضح بود تفسیر ما

خامه بشکستیم و لب بستیم از اسرار عشق

کان نه در تحریر ما گنجد نه در تقریر ما

تیر تو غمزه ست و تیر ما دعای نیم شب

تیر خود انداختی می کن حذر از تیر ما

گرز جیب گل نیاید نکهت پیراهنت

باد در گلگشت بستان خار دامنگیر ما

گربرآن در رفت تقصیری زما اینک رسید

اشک جامی تا بخواهد عذری از تقصیر ما