نیست جز رخ به کف پای تو سودن هوسم
دارم امید که مبذول بود ملتمسم
من که باشم که کنم همنفسی با چو تویی
اینقدر بس که به یاد تو برآید نفسم
میروم گاه به پا گاه به سر در ره عشق
دل ازین وسوسه فارغ که رسم یا نرسم
ماندم از قافله کعبه روان باز ولی
وقت خوش میکند از دور صدای جرسم
جز مرا دولت رهبوسی این قافله نیست
هیچ غم نیست گر از کعبه روان بازپسم
به طفیل سگ کویت شدهام کس ورنی
از کسی دورم از آنجاست که من هیچ کسم
چند پرسی که درین باغچه جامی تو کهای
تو گل و سروی و در پای تو من خار و خسم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نفس هست به روی تو برآید نفسم
ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم
در تمنای تو شد عمر و نمیدانم من
کاخرالامر به مقصود رسم یا نرسم
مشکن بال نشاطم تو به پیمانشکنی
[...]
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم
هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم
هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم
پس ازین دست من و دامن سودای شما
[...]
نیست بر دولت وصل تو شبی دست رسم
از سر لطف خود ای دوست به فریاد رسم
نیست ما را بجز از لطف تو فریادرسی
نبود جز غم و اندوه جهان هیچ کسم
مه و خورشید جهانتاب چو بر ما گذرند
[...]
هست کحل بصر از خاک ره او هوسم
لیک ترسم که شوم خاک و بگردش نرسم
با تو چون در سخن آیم؟ که ترا چون بینم
آتش شوق تو در سینه بسوزد نفسم
شمع من چون تو بخلوتگه عشرت باشی
[...]
گر به می خوردن پیدا نبود دست رسم
می کشم جام نهان تا که برآید نفسم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.