که گوید سلام من مستهام
به جانان که کردهست در جان مقام
در او بس که گم کردهام خویش را
نمیدانم او کیست یا من کدام
همه اوست من در میان کیستم
نماندهست با من ز من غیر نام
اگر من به حرمت سلامش کنم
فمنه علیه یکون السلام
وگر او به رحمت خطابم کند
فمنه الیه یعود الکلام
بتان جان پا کند و ساری درآن
جمال ازل همچو باده مدام
ز جامی چه عیب ار خورد جام را
چو در مشربش عین بادهست جام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ آن که گرد کرد با رنج
کزو نیست بهر من جز سوتام
هلا! رودکی از کس اندر متاب
بکن هر چه کردنیست بامدام
که فرغول برندارد آن روز
[...]
خنیده به هر جای شهرسپ نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام
بر آن راهداران جوینده کام
یکی مهتری بد دیانوش نام
چنین قصه ای را کس از خاص و عام
نگوید بدین وزن و انشا تمام
همیدونش بر ساق عرشست نام
نُبی معجز او را ز ایزد پیام
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.