گنجور

 
جامی

امر علی بالیات الخیام

وابکی علیها بکاء الغمام

کهن خیمه هایی کزین پیش داشت

در آن سلمی وآل سلمی مقام

دریغا که از دور گردون فتاد

چنان سلک جمعیتی ز انتظام

نه پیداست زان خیمه ها جز نشان

نه باقیست از خیمگی غیر نام

ستونهای آن خیمه ها زیر خاک

ز هم ریخته چون رمیم عظام

ز آمد شد باد اطنابشان

گسسته ز هم چون عهود لئام

در آرامگاه غزالان شوخ

چرا کرده گوران ناگشته رام

قدمگاه کبک خرامان شده ست

گذرگاه زاغان ناخوشخرام

چو نی صبح نی شام یابد خبر

ازان رفتگان لاجرم صبح و شام

کند جامی از جان و دل سویشان

هزاران تحیت روان والسلام