گنجور

 
جامی

سبکدستی کن ای ساقی بده رطل گران ما را

به خود درمانده ایم از ما زمانی وارهان ما را

نمی خواهیم کافتد چشم ما بر ما خوشا وقتی

که سازی در حجاب غیب خویش از ما نهان ما را

میان ما و تو نبود حجابی جز وجود ما

بیا یکدم کمر بگشای و بردار از میان ما را

جمال خود نما تا نیست گردیم از وجود خود

که هست این نیستی تخم بقای جاودان ما را

چنان از شوق تو مستیم و در عشق تو مستحرق

که نی پروای جان مانده ست و نی فکر جهان ما را

نشان دولت سرمد به نام ما کجا آید

نکرده از نشانها پاک عشق بی نشان مارا

نه در کون است منزل عشق را نی در مکان جامی

رهی بنما برون از عرصه کون و مکان ما را