گنجور

 
جامی

هست خالی ز سبحه دست خواص

همچو سبحه ز گوهر اخلاص

غرقه در گریه از برای توام

بهر در غوطه می خورد غواص

جنبش هر کسی ز جای وی است

وجد صوفی نیاید از رقاص

قصه تو نخواهم از دگران

آری القاص لایحب القاص

چند جویی خواص خاص از عام

هر براهیم کی شود خواص

کرد صوفی به پاکی تجرید

ریش خود را ز دست شانه خلاص

جامی از عشق جو قبول سخن

نه ز لفظ بدیع و معنی خاص