گنجور

 
جامی

تو نور مطلقی و دیگران مجالی نور

تجلی تو درآنها به اختیار و شعور

شئون ذات تو کز حد و حصر بیرون است

ز غیب ذات چو بر علم و عین کرد عبور

شد از تجلی اول حقایق اعیان

که در مطاوی علمند جاودان مستور

شد از تجلی ثانی مظاهر اکوان

کز آنست ساحت ویرانه عدم معمور

مرائیند مظاهر که کرده در هر یک

جمال اقدم اقدس به وجه خاص ظهور

جمال وحدت جمع وجوه ازان مرآت

کند ظهور که باشد ز زنگ تفرقه دور

فروغ وحدت او ظلمت دویی نگذاشت

میان شاهد و مشهود و ناظر و منظور

بکش جامی و رطل گران بنوش سبک

ازان زلال مصفا وز آن شراب طهور

که یک دو جام ازان شوید از حقیقت مرد

ظلام عجب ورعونت غبار وهم و غرور