گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

سبزه نو که ز گلزار رخت سر زده است

رقم نسخ گل از غالیه تر زده است

چون خط سبز تو یک حرف ندیده‌ست صبا

عمرها دفتر گل گرچه به هم برزده است

خط مشکین تو دودیست کز آتش برخاست

آه از این دود که آتش به جهان درزده است

داشت مقصود هواداری سرو تو صبا

زان همه مشت که بر فرق صنوبر زده است

دست مشاطه جدا به که کنند از شانه

که چرا شانه در آن جعد معنبر زده است

گر نه نایابی کام دل ما خواست لبت

قفل یاقوت چه بر حقه گوهر زده است

جامی از لعل تو هرگز نزده ساغر عیش

کش نه سنگین دل تو سنگ به ساغر زده است