گنجور

 
صائب تبریزی

تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است

رشته آهی که سر از دل گوهر زده است

خال گستاخ تو چون لاله جگر سوخته ای است

که سراپرده خود بر لب کوثر زده است

روی او دیده گدازست وگرنه نگهم

غوطه در چشمه خورشید مکرر زده است

دست کوتاه مرا سلسله جنبان شده است

شانه تا دست در آن زلف معنبر زده است

چه خیال است که خاموش توان کرد مرا؟

عشق بر آتش من دامن محشر زده است

نامه شکوه من بس که غبارآلودست

تیر خاکی به پر و بال کبوتر زده است

در جگر گریه افسوس مرا شیشه شکست

تا که را باز فلک سنگ به ساغر زده است

خامشی نیست حریف دل پر رخنه من

مهر از موم که بر روزن مجمر زده است؟

که گذشته است ازین بادیه، کز رشته اشک

دامن دشت جنون صفحه مسطر زده است؟

دل نفس سوخته از سینه برون می آید

چشم شوخ که دگر حلقه بر این در زده است؟

صائب از وضع جهان در دل من آبله ای است

که مکرر به فلک خیمه برابر زده است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

سبزه نو که ز گلزار رخت سر زده است

رقم نسخ گل از غالیه تر زده است

چون خط سبز تو یک حرف ندیده‌ست صبا

عمرها دفتر گل گر چه به هم برزده است

خط مشکین تو دودیست کز آتش برخاست

[...]

اهلی شیرازی

آتشی دردل من شمع رخت درزده است

که بهر مو زتنم درد دلی سر زده است

از پریشانیم ایشوخ چه پرسی که فراق

همچو رلف تو مرا کار بهم بر زده است

نامه شوق تو هر مرغ که آورده بمن

[...]

محتشم کاشانی

حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است

که حیا این همه آتش به گلت در زده است

زده جام غضب آن غمزه مگر غمزده‌ای

طاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است

شعلهٔ شمع جمالت شده برهم زده آه

[...]

بیدل دهلوی

موج هرجا، در جمعیت‌گوهر زده است

تب حرص است‌که ازضعف به بستر زده است

غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست

حلقه بر هر دری‌، این قفل‌، مکرر زده است

محو گیرید خط و نقطهٔ این نسخهٔ وهم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه