خط تو خضر را به سیه پوشی آورد
لعلت مسیح را به قدح نوشی آورد
هستم همه خطا را چه کنم گرنه لطف تو
آیین عفو و رسم خطاپوشی آورد
ترسم چنین که شیفته دشمنان شدی
کز یاد دوستانت فراموشی آورد
قصد هلاک اهل وفا چون کند قضا
روی دلت به راه جفا کوشی آورد
تدبیر عقل و هوش زده راه عالمی
خوش آن که ره به عالم بیهوشی آورد
بیرون ز پیرهن چو تنت را کنم خیال
در جانم آرزوی هم آغوشی آورد
گوشی بنه به جامی دلخسته پیش ازان
کش مردن از فراق تو خاموشی آورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به مضامین عشق، خطا و عفو میپردازد. او با اشاره به زیبایی و محبت معشوقش، از خطاهای خود سخن میگوید و میگوید که اگر لطف معشوق نباشد، زندگی برایش دشوار میشود. همچنین، نگرانی از فراموشی دوستان و نزدیکانش را بیان میکند. شاعر به تأثیر قضا و قدر بر سرنوشت وفاداران اشاره کرده و از درد جدایی و longing برای اتحاد با معشوقش سخن میگوید. او در نهایت به حسرت دل در فراق معشوق و نیاز به آرامش از طریق وصال اشاره کرده است.
هوش مصنوعی: خط تو به زیبایی و دلنوازی خضر را به یاد میآورد و لعل تو مانند مسیحی است که به شربت نیکو دعوت میکند.
هوش مصنوعی: من همهی اشتباهات را دارم، چه کنم، اگر نه، لطف و بخشش تو باید عادت و رسم پوشاندن خطاهایت باشد.
هوش مصنوعی: نگرانم که به خاطر علاقهمند شدن به دشمنان، دوستانت را فراموش کنی.
هوش مصنوعی: وقتی قضا و قدر بخواهد افرادی را که وفادار هستند از بین ببرد، دل تو را به سمت نادرستی و جفا هدایت میکند.
هوش مصنوعی: تدبیر و تصمیمگیری عقل و هوش، مسیر خوبی را برای کسی فراهم کرده است که بتواند به دنیای بیدردسر و آرامش وارد شود.
هوش مصنوعی: اگر از لباس بیرون بروم و تنم را در نظر بگیرم، خیال آغوشی شگفتانگیز در جانم زنده میشود.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به خاطر دوری تو سکوتی سنگین را تجربه کنم، کمی به جامی گوش بسپار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشقت خبر ز عالم بیهوشی آورد
اهل صلاح را به قدح نوشی آورد
رخسار تو که توبه صد پارسا شکست
نزدیک شد که رو به سیه پوشی آورد
شوق تو شحنه ایست که سلطان عقل را
[...]
زلف تو ماه را به سیه پوشی آورد
شب را و روز را به هم آغوشی آورد
لعلت به خط سبز چو ساقی شود به بزم
خضر و مسیح را به قدح نوشی اورد
بیخود شدم ز لعل تو آری همین بود
[...]
بوی شراب عشق تو بیهوشی آورد
رنگش ز رنگ عقل فراموشی آورد
باشد تکلم تو زبان بند اهل عشق
کش استماع مایه خاموشی آورد
لعلت عجب می است که کیفیتش به دل
[...]
مشکل که یاد ما به قدح نوشی آورد
دوری ست نشأه ای که فراموشی آورد
رازی ست راز عشق که با هم دو گوش را
همچون کمان حلقه به سرگوشی آورد
از ناله در خمار به تنگ آمدم، کجاست
[...]
عشقت ز هر چه جز تو فراموشی آورد
وصل تو آن شراب که بیهوشی آورد
بر هر زبانی آورد از من حکایتی
نامم که بر زبان تو خاموشی آورد
با کس منوش باده و گر پند بشنوی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.