تو پریرویی و عالم ز تو پر دیوانه
نیست خالی ز تمنای تو یک فرزانه
نیست همتای تو کس قیمت خود را بشناس
که تویی درج فلک را گهر یکدانه
شانه را چند دهد زلف تو مشاطه به دست
شانه از دست برون بادش و دست از شانه
خانه دولت جاوید بود منزل تو
نه به فرق سر ما پای ز دولتخانه
بخت پروانه یک پرتوم از شمع رخت
داد، کو آن که رساند به تو این پروانه
خواست پیمانه که چون جام نهد لب به لبت
پر ازین روست سبو را دلی از پیمانه
میلت ای طفل به افسانه چو جامی دانست
ساخت در عشق تو خود را به جهان افسانه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا قدم در ره مردان ننهی مردانه
لافِ مردی مزن ای خواجهٔ نافرزانه
در حریمِ حرمِ عشق ترا ره ندهند
تا که از خویش به کلّی نشوی بیگانه
خویشتن بین بنبیند به جز از خود کس را
[...]
دوش پیمانه تهی آمدم از می خانه
کاشکی! پر شود امروز مرا پیمانه
بعد مردن اگر از قالب من خشت زنند
آیم و باز شوم خشت در می خانه
خواستم کین دل سودا زده عاقل گردد
[...]
پیش ما دام طرب نقل و شراب افسانه
نرگست راهزن عاقل و هم دیوانه
خیزد از بهر تو نظاره ز جا مستانه
ای نگاهت به نظر هم می و هم میخانه
ای نگه با نظرت هم می و هم میخانه
گردش چشم تو هم ساقی و هم پیمانه
هم مسلمان ز تو حاجت طلبد هم کافر
طاق ابروی تو هم مسجد و هم بتخانه
نرگست با همه در آشتی و هم در جنگ
[...]
ما نداریم نظر بر می و بر میخانه
کز لب و چشم تو می میکشم و پیمانه
نظره ساقی مستان پی مستی کافیست
مست این نشئه گریزد زمی و میخانه
طاق ابروی تو را تا که مهندس بوده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.