بود جمله لطف آن زنخدان ساده
ولی باشد آن غبغب از وی زیاده
نه غبغب بلورینه جامیست گویی
نهاده در او سیبی ازسیم ساده
همانا کزان عارض آب لطافت
تراویده زیر زنخدان ستاده
چو گردابی آمد ز طوفان فتنه
دراو صد دل آشنایان فتاده
زلالیست گرد آمده زابر رحمت
دوصد تشنه جان از تمناش داده
چو طوقیست از سیم کش هرکه دیده
به طوق غلامیش گردن نهاده
چه سان سر کشد جامی از طوق شوقش
که مسکین چو قمری بدان طوق زاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی ! قصر خوارزمشاهی ، که دولت
ندارد مگر سوی او رخ نهاده
ز سقفش ستاره بعبرت بمانده
ز وهمش زمانه بحیرت فتاده
چو او چشم گردون بخوبی ندیده
[...]
قوامی بگو از دل سهل و ساده
که با ماده نری و با نر ماده
بداد و به . . . اد است میل تو لیکن
به دادن سواری به گادن پیاده
چو بز . . . ن بصحرا نهی وقت دادن
[...]
رسید از ره آن شاه خوبان پیاده
قبا چست کرده کله کج نهاده
پی قتل عشاق ز ابرو و غمزه
کمانی کشیده خدنگی گشاده
ز روی زمین چون قدم برگرفته
[...]
که در دام نفس و هوی اوفتاده
به لهو و لعب، عمر بر باد داده
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.