شمارهٔ ۲۴۱
ز سیلی غمت از دیده خون همی بارم
رخ از طپانچه بدینگونه سرخ می دارم
گر آوری پی آزار من هزاران ناز
هزار گونه نیاز آرم و نیازارم
چگونه سر نهم اندر جهان ز خاک درت
چو آمده ست به کوی تو سر به دیوارم
چه حاجت است مرا مرهم طبیب این بس
که چاک سینه ز خاک درت بینبارم
اگر چه دست اجل چاکم افکند در جیب
گمان مبر که زکف دامن تو بگذارم
غم درشت فرو می خورم به یاد رخت
به بوی تازه گلی خاربن همی کارم
به وصف روی تو جامی ز بس که شعر نوشت
چکد گلاب گر اوراق او بیفشارم
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...