گنجور

 
جامی

نوازشنامه ای آورد باد از حضرت جانان

مخلد باد بر فرق گدایان ظل سلطانان

نه نامه بل سجلی بندگان را بهر آزادی

ز عار بادپیمایان و عهد سست پیمانان

بیاضش نوربخش دیده جمعی غم اندیشان

سوادش مایه جمعیت مشتی پریشانان

فشاندم جان چو آمد همره قاصد خیال او

وز این کم خدمتی شرمنده ام از روی مهمانان

فراقش کافری آمد مسلمان کش نمی دانم

چه سان از دست این کافر برم جان ای مسلمانان

چو گردد تنگ بر من عالم از هجران او هر شب

نهم رو در بیابان تمنا بارگی رانان

به سرحد دیار او رسانم خویش را وانگه

درآیم در حریم او پس از رخصت ز دربانان

ببینم طلعتش از دیده پر نم گهرریزان

ببوسم آستینش بر دو عالم دامن افشانان

ندیده سیر دیدار وی از بیم ملال او

روانی باز پس گردم دعاگویان ثنا خوانان

همی زی شاد و خرم با خیالات خوش ای جامی

که نبود جز خیالی این جهان پیش خدادانان

 
 
 
جامی

حکایت کرد باد از گل، گل از پیراهن جانان

که نبود بوی جانان جز نصیب پاکدامانان

پر از لاله ست صحرا داغ هجران دیده ای گویی

گذشته ست آن طرف از دیده ها خون دل افشانان

تو خوش زی ای به بزم وصل در سر ساغر عشرت

[...]

مشتاق اصفهانی

خوشاب بزمی که سرخوش از شراب صحبت جانان

برقص آیم چو مستان دست‌کوبان پای‌افشانان

بیک جام میم کافر شناسد زاهد و داند

مسلمان خویش را و میخورد خون مسلمانان

ز بیقدری کشم از آسمان نازی درین محفل

[...]

طبیب اصفهانی

اگر از حال ما پرسی بپرس از طرّهٔ جانان

پریشانان نکو دانند احوال پریشانان

ملک آسوده در خلوت‌سرا و دادخواهان را

دریغا خون کند در دل تغافل‌های دربانان

نکویان سست‌پیمانان و من داغم درین گلشن

[...]

آذر بیگدلی

گدایان را، هوای بزم سلطانی و، سلطانان

نشانده بر در دولت سرا، بی‌رحم دربانان!

نشسته جان‌فشانان بر سر راهش من و، ترسم

که از من بگذرد با غیر، بر من دامن‌افشانان

مرا عهدی است با خوبان، بسی محکم؛ چه سود اما

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آذر بیگدلی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه