ز سیلی غمت از دیده خون همی بارم
رخ از طپانچه بدینگونه سرخ می دارم
گر آوری پی آزار من هزاران ناز
هزار گونه نیاز آرم و نیازارم
چگونه سر نهم اندر جهان ز خاک درت
چو آمده ست به کوی تو سر به دیوارم
چه حاجت است مرا مرهم طبیب این بس
که چاک سینه ز خاک درت بینبارم
اگر چه دست اجل چاکم افکند در جیب
گمان مبر که زکف دامن تو بگذارم
غم درشت فرو می خورم به یاد رخت
به بوی تازه گلی خاربن همی کارم
به وصف روی تو جامی ز بس که شعر نوشت
چکد گلاب گر اوراق او بیفشارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و درد ناشی از جدایی سخن میگوید. او از اشک و غم ناشی از عشق مینالد و دشواریهای تحمل این احساسات را توصیف میکند. حتی در مواجهه با آزار و ناز معشوق، شاعر خود را تسلیم نمیکند و به او نیاز دارد. او همچنان به عشقش وفادار است و نمیتواند از یاد معشوق جدا شود. در نهایت، عشق و ذکر معشوق به او آرامش میدهد و عشقش را همچنان در دل و جان خود حفظ میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر درد و غم تو، اشکهای من مانند خون از چشمانم جاری است و به همین سبب، چهرهام از شدت اندوه به سرخی گراییده است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به من آسیبی برسانی، من باز هم با ناز و نیازهای بسیار به تو پاسخ میدهم و از تو چیزی نمیخواهم.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم در این دنیا به خاک پای تو سجده کنم، در حالی که وقتی به کوی تو آمدم، با سر به دیوار زدم؟
هوش مصنوعی: نیازی به درمان پزشک ندارم، زیرا برای بهبود درد دلم، همانقدر که از خاک درگاه تو میبارم، کافی است.
هوش مصنوعی: اگرچه تقدیر مرا به زحمت انداخته است، اما فکر نکن که از دامن تو دست بردارم.
هوش مصنوعی: به یاد تو غم سنگینی را به دل مینشانم و بوی خوش گلی تازه مرا به یاد خاطرات میاندازد.
هوش مصنوعی: اگر به توصیف چهرهات شعرهای زیادی بنویسم، همچون گلابی خواهد چکید که اگر بر روی ورقهای آن فشار وارد کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ایا بفضل و کرم یاد کرده از کارم
زیاد کرد تو بسیار شکرها دارم
خصایل تو سزاوار مدحتند همه
بجلوه کردن آن من رهی سزاوارم
چنان کنم بسعادت که تا کم از یکسال
[...]
نظامی ارچه نمرد است مرده انگارم
به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم
چه گر نمیرد و آنگاه مرثیت گویم
چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم
لطیف مرثیتی پیش او فرو گویم
[...]
خدایگانا سالی مقیم بنشستم
به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم
همی نگردد کارم نفیر چون دارم
نه ماه دولتم از چرخ میدهد نورم
[...]
از آن قبل که سر عالم بقا دارم
بدین سرای فنا سر فرو نمیآرم
نشاط من همه زی آشیان نه فلک است
اگرچه در قفس پنج حس گرفتارم
نه آن کسم که درین دامگاه دیو و ستور
[...]
نیَم ز کار تو فارغ، همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم
به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم
که من تو را نگذارم، به لطف بردارم
رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.