گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس

شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس

یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم

لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس

روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی

یافتم ذوقی ازان پرسش پنهان که مپرس

سر خوبانی و سامان جهان آشوبان

بی تو زانسان شده ام بی سر و سامان که مپرس

بامدادان که به گردن فکنی خلعت ناز

فتنه ها برزندت سر ز گریبان که مپرس

چه غم از ضربت چوگان ملامت که بود

با خودم حالی ازان گوی زنخدان که مپرس

بی تو جامی چو تنی مانده ز جان است جدا

از تن خویش که می گویدت ای جان که مپرس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode