هر لحظه جمال خود نوع دگر آرایی
شور دگر انگیزی شوق دگر افزایی
عقل از تو چه دریابد تا وصف تو اندیشد
در عقل نمی گنجی در وصف نمی آیی
پنهانی تو پیدا پیدایی تو پنهان
هم از همه پنهانی هم بر همه پیدایی
زان سایه که افکندی بر خاک گه جلوه
دارند همه خوبان سرمایه زیبایی
بی پرده آب و گل ما را ننمایی رو
خورشید درخشان را تا کی به گل اندایی
ای گشته عیان هر جا هر جا که شوی پیدا
گردد ز غمت شیدا صد عاشق هر جایی
جامی ز دویی بگسل یکروی شو و یکدل
باشد که کنی منزل در عالم یکتایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن اشعاری است که عشق و زیبایی را وصف میکند. شاعر به تغییرات زیبایی معشوق اشاره دارد و میگوید که عقل نمیتواند او را به درستی درک کند. او هم پنهان است و هم پیدا، و زیباییاش باعث جذب دیگران میشود. شاعر از معشوق میخواهد که بدون حجاب خود را نشان دهد و به او میگوید که عشقش در هر جایی که باشد، دلها را شیدا میکند. در پایان، دعوت به وحدت و یکدلی میکند تا به شادی و یکتایی دست یابند.
هوش مصنوعی: هر لحظه زیبایی خود را به شکل جدیدی به نمایش میگذاری و باعث ایجاد هیجان و اشتیاقی تازه میشوی.
هوش مصنوعی: عقل انسان نمیتواند به درستی تو را درک کند؛ زیرا وقتی درباره تو فکر میکند، از حد و اندازهاش فراتر میرود و نمیتواند تو را در قالب کلمات و توصیفها بگنجاند.
هوش مصنوعی: تو به طور پنهان وجود داری و حضور تو به وضوح محسوس است، در عین حال از دید همه پنهانی و در عین حال، برای همه واضح و نمایانی.
هوش مصنوعی: سایهای که تو بر زمین افکندهای، باعث میشود که همه زیباها جلوه و درخشندگی خود را نشان دهند.
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی ما را در حجاب و پردهای از خاک و آب نگهداری؟ چرا نمیگذاری چهرهی خورشید درخشان را ببینیم؟
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، عشق و شیدایی تو به وضوح نمایان میشود و بسیاری از عاشقان برای تو در انتظارند.
هوش مصنوعی: برای اینکه به آرامش و وحدت درونی دست یابی، باید از دوگانگی و تفرقه دوری کنی. با یکدلی و یکسویی میتوانی در دنیای یکتایی و هماهنگی زندگی کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.