گنجور

 
جامی

وای من وای من ز عشق تو وای

من جوی الحب من یحن سوای

شد شب تار روز منتظران

همچو مه یک شبی به بام برآی

جان درآمد به محمل تو روان

چو برآمد ز دور بانگ درای

تا به پایم خلید خار رهت

می برد دیده رشکم از کف پای

شد پر از خون دل چو خانه چشم

خانه من ز چشم خون پالای

جانم از گریه های تلخ بسوخت

لب شیرین به خنده ای بگشای

جای جامی حریم کوی وفاست

به جفای تو کی رود از جای

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مسعود سعد سلمان

ای خداوند عید روزه گشای

بر تو فرخنده شد چو فر همای

مژده ها داردت ز نصرت و فتح

شاد باش و به عز و ناز گرای

ای بر اطراف مملکت برده

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

ای همایون بنای آهو پای

آهویی نانهاده در تو خدای

ایمن از مکر و قصد یکدیگر

در تو شیران و آهوان سرای

سقف تو چون فلک نگارپذیر

[...]

امیر معزی

هست‌ گویی به حکم بار خدای

آفتاب اندر این خجسته سرای

آفتابی که دید در گیتی

بر نهاده کلاه و بسته قبای

سایهٔ ایزدست شاه جهان

[...]

قوامی رازی

بس مبارک بود چو فر همای

اول کارها به نام خدای

ذوالجلالی که پیک درگهش اند

ماه و خورشید آسمان فرسای

آنکه اندر خزان قدرت اوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه