عشق جانان نهاد خوان بلا
ای جگرخوارگان صلاست صلا
گر نگوید جواب بوسه بلی
زان بلا شیوه قانعیم به لا
خط بر آیینه رخش زنگی ست
که دل و دیده را ازوست جلا
با خیالش من از میان رفتم
صار منی خیاله بدلا
حیرت عشق راه عقلم زد
ارشدونی معاشرالعقلا
چاره کار من که داند ساخت
جز خدا عز شانه و علا
فضل جامی بس این قدر که کند
خوشه چینی ز خرمن فضلا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صدف جوی جوهرِ الّا
جان و جامه بنه به ساحل لا
ربنا جل قدره و علا
آنکه از بدو فطرت اولی
زانکه لا پرده است حق الا
پرده بر دار تا شوی اعلا
ورد خود کرده در خلا و ملا
مدد حال اهل رنج و بلا
ساخت آیینه و بداد جلا
منعکس شد در او صفا علا
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.