گنجور

 
جامی

بی منت کس راست نشد زان قد و بالا

جز کار من المنة لله تعالی

بالای سرم شب نه سپهر است و ستاره

با دود دلم رفته شررهاست به بالا

از گریه شد اسرار دلم فاش چو من کیست

رسوا شده ای دیده خون از مژه پالا

از نرگس خونریز تو یک غمزه بسنده ست

زنهار به خونریزی ما دست میالا

گفتم به لبت کز تو بود اهل طلب را

امکان نعم، خنده زنان گفت که لالا

داریم فراغ از غم مستقبل و ماضی

خوش می گذرانیم به دیدار تو حالا

جامی ز کساد سخن خویش چه رنجی

کم گوی که باشد ز کمی قیمت کالا

 
 
 
مسعود سعد سلمان

دور از تو مرا عشق تو کرده ست به حالی

کز مویه چو مویی شدم از ناله چو نالی

تا شب دل من سوزی هر روز به جنگی

تا روز تنم کاهی هر شب به خیالی

ماننده خورشیدی پیدا شده و من

[...]

امیر معزی

ای بر سمن از مشک به عمدا زده خالی

مسکین دلم از خال تو گشته است به حالی

حالی به جهان زارتر از حال دلم نیست

تا نیست د‌ل آشوب‌تر از خال تو خالی

قدّ و دهن و زلف تو و جعد تو دیدم

[...]

سوزنی سمرقندی

ماه رجب فرخ و نوروز جلالی

گشتند قرین از قبل فرخ فالی

فال همه عالم شود از هر دو مبارک

گیرند اگر خال خود از صدر معالی

صدری که همه ساله بیننده او بر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

المنة لله تبارک و تعالی

کاسلام گرفت از تو و جاه تو جمالی

المنة لله که بیفزود بجاهت

هم مسند و هم منبر را فرو جلالی

المنة لله که بیستان شریعت

[...]

سید حسن غزنوی

ای یافته از چهره تو حسن کمالی

داده است جمالیت خدا و چه جمالی

از دیده من عشق تو انگیخته نیلی

وز قامت من هجر تو پرداخته فالی

چون زلف تو شد حالم و این از همه خوشتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه