گنجور

 
جامی

حق چو داد از پی اطیعواالله

به اطیعواالرسول ما را راه

حرف دیگر نزد به لوح بیان

جز اولواالامر منکم از پی آن

چون اولواالامر ساخت پیرایه

شرع و دین با نبی‌ست همسایه

بلکه حق راست سایه ممدود

واندر آن سایه عالمی خوشنود

خلق را عدل شاه دین پرور

سایه فضل حق بود بر سر

خاصه این شهریار عالی رای

کش بود بر سر اعالی پای

تاجداران مسند تمکین

جمله ظل اللهند فی‌الارضین

لیک ظل مطابق کامل

نیست جز شاه مفضل عادل

گوهر افسر سرافرازی

قبله مقبلان ابوالغازی

شاه سلطان حسین آن که ببست

چرخ را عدلش از تعدی دست

حق تعالی ز فیض لطف و جمال

بهر اظهار کبریا و جلال

ساخت آیینه و بداد جلا

منعکس شد در او صفا علا

دید در وی خرد به نور قدم

سلطنت را قرین حسن و شیَم

داد نامش ازین دو اسم شگرف

درج در وی رموز حرف به حرف

بر سر اسنان سین او زده وصف

شرف کاخ دولت است و شرف

جعد لامش چو زلف خوبان خم

بر لوای ظفر بود پرچم

طا که هست از عطای شه حرفی

بست حاتم به جود ازان طرفی

دهر چون طائیش لقب کرده‌ست

شد معین کزان سبب کرده‌ست

هست در ضمن این سه حرف دفین

نقد اسماء تسعه و تسعین

الفش راستی ز نون برتر

تیر فتح است بر کمان ظفر

غنچه حاش نقد هشت نان

سینش از شاخ سدره داده نشان

یاش عشر است و شرع و عرش مجید

از تقالیبش آمده‌ست پدید

نون او نیم دایره‌ست به طبع

سبقت آن را بر این دوایر سبع

زیر این نُه رواق مینا فام

چون شود گفته این همایون نام

آید از هر یکی به جای صدا

خلدالله ملکه ابدا

چرخ در خدمتش رضا جوی است

بر در دولتش دعاگوی است

تا سزای رضای او گردد

گرد دولتسرای او گردد

گرچه آمد سپاه او بسیار

چون نجوم ثوابت و سیار

چشم امید بر سپاهش نیست

جز در حق امیدگاهش نیست

گر رعیت و گر سپاه وی‌اند

همه آسوده در پناه وی‌اند

چون برآمد به عدل و جودش نام

چشم دارم که در همین ایام

گیرد از یمن طالع مسعود

همه عالم چو مهدی موعود

آنچنان کز ظلام ظلم و ضلال

عرصه دهر بود مالامال

نور عدلش ز مطلع احسان

همه آفاق را رسد یکسان

باز و تیهو شوند همبازی

گرگ و آهو کشند همرازی

پای رنگ ار درآید اندر سنگ

دستگیری طمع کند ز پلنگ

بس کند شیر شرزه از شر و شور

خارد از پنجه پشت و گردن گور

بوم بر وصل روز یابد دست

شب پره گردد آفتاب پرست

طی شود زین بساط بوقلمون

صورت اختلاف گوناگون

همه اضداد سازگار شوند

یکدگر را معین و یار شوند

ظلم ازین کارگه ببندد رخت

کار بر اهل ظلم گردد سخت

چون بود لفظ سیم گاه رقم

پیش اهل قلم شبیه ستم

جود او سیم را براندازد

گنج ها را ازان بپردازد

پر کند از نواله‌های نوال

شکم حرص و معده آمال

مستحق ناکشیده ذل طمع

جوع آزش رسد به حد شبع

سایل از جست و جو بیاساید

روزیش بی سؤال پیش آید

سازد القصه فر دولت شاه

کارها را به موجب دلخواه

دولت شاه جان فرخنده‌ست

که جهان زان چو تن به جان زنده‌ست

باد آن جان همیشه پاینده

زان جهان و جهانیان زنده