من کیستم که چشم گشایم به روی تو
این بس که می کنم به زبان گفت و گوی تو
ای آرزوی جان نظری کن به حال من
زان پیشتر که جان دهم از آرزوی تو
خال نیم ز فکر میانت بلی مرا
پیوند دیگر است به هر تار موی تو
هر صبح می کنم چو صبا ره سوی چمن
باشد که یابم از گل نورسته بوی تو
پایم چو سوده شد به رهت بعد ازین چو اشک
غلطم به خون و خاک پی جست و جوی تو
من اهل خوان وصل نیم کاش چون سگان
سنگی خورم به سر ز مقیمان کوی تو
این نقش نو کشیده غزل نیست ای غزال
طومار محنت است ز جامی به سوی تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به ابراز عشق و آرزوهای خود نسبت به معشوق میپردازد. او از خود میپرسد که چه کسی است که بتواند به معشوق نظر کند و فقط به گفتوگو با او بسنده میکند. شاعر امیدوار است که معشوق به حال او توجه کند قبل از آنکه جانش را از عشق او فدای کند. او از زیباییهای معشوق، مثل خال و موی او، یاد میکند و هر روز مانند نسیم به سمت چمن میرود تا بویی از معشوق بگیرد. شاعر احساس میکند که در مسیر عشقش دچار درد و رنج است و حتی اگر مانند سگها سنگی بر سرش بیفتد، باز هم حاضر است در نزدیکی معشوق باشد. در انتها، شاعر میگوید که این غزل تنها بیان عشق نیست، بلکه قصهای پر از درد و رنج ناشی از دوری از معشوق است.
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که به روی تو نگاه کنم؟ کافیست که از دل، با تو سخن بگویم.
هوش مصنوعی: ای آرزوی جانم، به حال من نگاهی بینداز، زیرا قبل از اینکه جانم را به آرزویت فدا کنم، بهتر است که حال مرا ببینی.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی و عشق تو به تو وابسته است و هر رشتهی موی تو برای من یادآور پیوندی عمیق و خاص است.
هوش مصنوعی: هر صبح، مانند باد صبا به سمت باغ میروم تا بوی تو را از گلهای تازه استشمام کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که پایم در مسیر تو آسیب دید، بعد از این مثل اشکی که بر زمین میغلطد، به دنبال تو در خون و خاک میگردم.
هوش مصنوعی: من به صفای وصال تو تعلق دارم، ای کاش مانند سگان سنگی، از سر درد و عشق به تو بنشینم و بر زمین بیفتم.
هوش مصنوعی: این تصویر جدیدی که به تصویر کشیده شده، شعری نیست، بلکه ای آهو، داستانی از دردها و رنجها است که از جامی به سمت تو منتقل میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل
ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو
ای برده نور چشم معانی ز لفظ تو
وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو
تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای
[...]
ای جان من به جان تو کز آرزوی تو
هست آب چشم من همه چون آب جوی تو
ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی
افتاده در دو پای تو از آرزوی تو
هر شب خیال روی تو آید به پیش من
[...]
جانا بسوخت جان من از آرزوی تو
دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو
چندین حجاب و بنده به ره بر گرفتهای
تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو
چون مشک در حجاب شدی در میان جان
[...]
یازان شده است دست معالی بسوی تو
تازان شده است پای بزرگی بکوی تو
روی تو بسته کرده در غم بر اهل فضل
ای اهل فضل را همه شادی بروی تو
در عدت امید نشسته است تخت ملک
[...]
ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو
بیمار گشته به نشود جز به بوی تو
باری، بپرس حال دل ناتوان من
بنگر: چگونه میتپد از آرزوی تو؟
از آرزوی روی تو جانم به لب رسید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.