گنجور

 
جامی

من کیستم که چشم گشایم به روی تو

این بس که می کنم به زبان گفت و گوی تو

ای آرزوی جان نظری کن به حال من

زان پیشتر که جان دهم از آرزوی تو

خال نیم ز فکر میانت بلی مرا

پیوند دیگر است به هر تار موی تو

هر صبح می کنم چو صبا ره سوی چمن

باشد که یابم از گل نورسته بوی تو

پایم چو سوده شد به رهت بعد ازین چو اشک

غلطم به خون و خاک پی جست و جوی تو

من اهل خوان وصل نیم کاش چون سگان

سنگی خورم به سر ز مقیمان کوی تو

این نقش نو کشیده غزل نیست ای غزال

طومار محنت است ز جامی به سوی تو

 
 
 
وطواط

ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل

ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو

ای برده نور چشم معانی ز لفظ تو

وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو

تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

ای جان من به جان تو کز آرزوی تو

هست آب چشم من همه چون آب جوی تو

ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی

افتاده در دو پای تو از آرزوی تو

هر شب خیال روی تو آید به پیش من

[...]

عطار

جانا بسوخت جان من از آرزوی تو

دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو

چندین حجاب و بنده به ره بر گرفته‌ای

تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو

چون مشک در حجاب شدی در میان جان

[...]

اثیر اخسیکتی

یازان شده است دست معالی بسوی تو

تازان شده است پای بزرگی بکوی تو

روی تو بسته کرده در غم بر اهل فضل

ای اهل فضل را همه شادی بروی تو

در عدت امید نشسته است تخت ملک

[...]

عراقی

ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو

بیمار گشته به نشود جز به بوی تو

باری، بپرس حال دل ناتوان من

بنگر: چگونه می‌تپد از آرزوی تو؟

از آرزوی روی تو جانم به لب رسید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه