گنجور

 
جامی

نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف

قل لهم ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف

جرعه ای کز ساغر اهل صفا ریزد به خاک

خاک آن بر خون ارباب ریا دارد شرف

نکته عرفان مجو از خاطر آلودگان

گوهر مقصود را دلهای پاک آمد صدف

عشوه ساقی برد از کف عنان عقل و هوش

چون به بزم دردنوشان جام می گیرم به کف

غمزه خون ریز او چون تیغ لا تامن کشید

لعل جان بخشش دهد پنهان نوید لاتخف

آمد آن رخ فتنه دور قمر ای دل بکوش

تا چو مشکین زلف او زان فتنه باشی بر طرف

کی نظر بازی تواند با بتان غمزه زن

هر که چون جامی نشد سهم حوادث را هدف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode