سپیده دم که شد از خانه عزم حمامش
هزار دلشده شد خاک ره به هر گامش
چو کند جامه ز تن جامه خانه را افروخت
فروغ صبح دگر از صفای اندامش
چو برگ گل که بود در گلاب خانه نشست
به گرم خانه عرق بر عذار گلفامش
تنش چو نقره خام و هزار مفلس عور
گرفته کیسه به کف بهر نقره خامش
مراست چشم و برد ناخنه ز چشم آرام
چه جای آن که بود زیر ناخن آرامش
نکاست استره یک مو به کام خود ز سرش
شد این ز سختدلی های سنگ ناکامش
رقیب گو مگشا زر که جامی بیدل
ز چشم اشک فشان داد سیم حمامش