گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

هر که خواهد سوی آن شوخ ستمگر گذرد

واجب آنست که اول قدم از سر گذرد

کاش جان بگسلد از تن که مگر همره باد

گه گهی جانب آن سرو سمنبر گذرد

آه ازان شوخ که بر هر سر راهی که روم

بهر محرومی من از ره دیگر گذرد

ناگهان گر گذرش سوی من افتد روزی

تا نبینم رخ او بیش روان تر گذرد

در چمن چون به هوای قد او گریه کنم

آب چشمم همه بر سرو و صنوبر گذرد

همنشینا نفسی پیش نظر حایل شو

طاقتم نیست که آن مه ز برابر گذرد

او به کف تیغ که جامی ز سر خود بگذر

من در آن غم که مباد از سر من درگذرد

 
 
 
صائب تبریزی

زخم عشاق محال است ز خنجر گذرد

چه خیال است که مخمور ز ساغر گذرد؟

زاهد خشک ز سرچشمه زمزم نگذشت

مست چون از می چون خون کبوتر گذرد؟

چرخ پر کوکبه سد ره عاشق نشود

[...]

اسیر شهرستانی

نه همین گرد ره شوق ز صرصر گذرد

ریگ این بادیه چون برق هم از سرگذرد

دل دریا شود آتشکده داغ نهان

نسبت اشکم اگر در دل گوهر گذرد

آنکه رحمت کند آرایش دیوان گناه

[...]

یغمای جندقی

هردم از عمر که بی شاهد و ساغر گذرد

آزمودیم به یک عمر برابر گذرد

آفتابی است رخت کز زنخ ابروی و زلف

همه بر سنبله و دلو و دو پیکر گذرد

حال دل با سپه غمزه چه محتاج بیان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
ایرج میرزا

طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد

آبِ حیوان بکُشَد نیز چو از سر گذرد

من ازین زندگی یک نهج آزرده شدم

قند اگر هست نخواهم که مکّرر گذرد

گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهاتست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه