گنجور

 
جامی

خنده ای زد دهنت رسته دندان بنمود

وز رگ جان گره غصه به دندان بگشود

هست گویی ز لطافت ذقنت وز خوبان

کس درین عرصه چو تو گوی لطافت نربود

جیب جانم که شد از دست غمت چاک بدوز

تاری اندر شکن زلف تو انگار نبود

همه کس کشته خود می درود بخت نگر

که دلم مهر و وفا کشت و غم و درد درود

هستم از مردمک دیده خود غرقه به خون

که چرا دوش در آغوش خیال تو غنود

رود نیلی ست روان سوی تو ای مصر جمال

چشم گریان که شد از سنگ جفای تو کبود

بس که جامی پی پابوس تو هر سوی دوید

پای او سود ولبی بر کف پای تو نسود

 
 
 
عراقی

به خرابات شدم دوش مرا بار نبود

می‌زدم نعره و فریاد ز من کس نشنود

یا نبد هیچ کس از باده‌فروشان بیدار

یا خود از هیچ کسی هیچ کسم در نگشود

چون که یک نیم ز شب یا کم یا بیش برفت

[...]

مولانا

واقف سرمد تا مدرسه عشق گشود

فرقیی مشکل چون عاشق و معشوق نبود

جز قیاس و دوران هست طرق لیک شدست

بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود

اندر این صورت و آن صورت بس فکرت تیز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

شرف نفس به جود است و کرامت به سجود

هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود

ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش

که محال است در این مرحله امکان خلود

وی که در شدت فقری و پریشانی حال

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

آسمان قدر وزیرا چو تو بر روی زمین

تا زمان هست نبودست و بزرگی نبود

شاه ملک کرمی در بر خود فرزین وار

جای دادی و پسندد ز تو هرکس شنود

بنده بر رقعه اخلاص چو رخ راست رواست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
سیف فرغانی

هرکه همچون من و تو از عدم آمد بوجود

همه دانند که از بهر سجود آمد وجود

تا بسی محنت خدمت نکشد همچو ایاز

مرد همکاسه نعمت نشود با محمود

هرکه مانند خضر آب حیات دین یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه