از یار کهن نمی کنی یاد
این پیشه نو مبارکت باد
فریاد کسی نمی کنی گوش
پیش که کنیم از تو فریاد
با دولت بندگیت هستیم
از خواجگی دو عالم آزاد
شاید که تو را فرشته خوانند
کین لطف ندارد آدمیزاد
آن سوخته یافت لذت عشق
کز وصل نشان ندید و جان داد
از شکر جانفزای شیرین
پرویز نیافت ذوق فرهاد
مرغ چمن وفاست جامی
در دام غم و بلا چه افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مسالهی عشق و یادآوری گذشته اشاره میکند. او از یار قدیمی یاد نمیکند و به فرد جدیدی که در زندگیاش آمده، تبریک میگوید. فریادی نمیزند و از کسی کمک نمیخواهد. شاعر با اشاره به آزادی از بندهای قدرت و خواجگی، به قدرت عشق اشاره میکند؛ چرا که عشق ممکن است در نظر برخی به فرشتگان شباهت داشته باشد، اما در واقع بر بهرهمندی انسانها از آن تاثیر میگذارد. او از لذتی که در عشق وجود دارد صحبت میکند و به سرنوشت کسانی که از وصال محبوب خود محروم هستند، میپردازد. در نهایت، درد و غم عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: از دوست قدیمی خود یاد و خاطره نمیکنی، بنابراین برایت آرزوی موفقیت در این کار جدید دارم.
هوش مصنوعی: تو به کسی فریاد نمیزنی که ما هم از تو فریاد بزنیم.
هوش مصنوعی: ما به برکت و سعادت بندگی تو در این دنیا و آن دنیا از هر گونه وابستگی و حاکمیت آزادیم.
هوش مصنوعی: شاید به تو بگویند که فرشتهای، اما این مسئله ارزش خاصی ندارد چون انسانها از لطف و محبت بیشتری برخوردارند.
هوش مصنوعی: آن کس که عاشق شده و به وصال معشوق نرسیده، همچنان لذت عشق را تجربه کرده و به خاطر آن زندگیاش را فدای عشق میکند.
هوش مصنوعی: شیرین پرویز، با وجود شیرینی و جذابیتش، نتوانست ذوق و شادی فرهاد را به دست آورد. فرهاد، عاشق و دلباختهای است که به خاطر عشقش به شیرین، دستخوش ناامیدی و ناکامی شده است.
هوش مصنوعی: پرندهای که در چمن میخوابد، وفادار است، اما به چه دلیل در دام غم و مصیبت گرفتار شده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خاصه شاه شرق فریاد
چرخم بکشد همی ز بیداد
نابسته دری ز محنت من
صد در ز بلا و رنج بگشاد
بیمحنت نیستم زمانی
[...]
ای زلف تو همچو شاخ شمشاد
وی قد تو همچو سرو آزاد
هر چند مرا زهر دو رنج است
بااین همه تا بود چنین باد
اشک من و روی خویشتن بین
[...]
از بس که کشیدم از تو بیداد
از دست تو آمدم به فریاد
فریاد از آن کنم که آمد
بر من ز تو ای نگار بیداد
داد از دل پر طمع چه دارم
[...]
از عشوه روزگار فریاد
کو خود ز وفا نمی کند یاد
آباد بر آن کسی که او هست
از بندگی زمانه آزاد
بر عمر مساز تکیه چون هست
[...]
تا چند کنم ز مرگ فریاد
چون مرگ ازوست مرگ من باد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.