گنجور

 
جامی

تو را صباحت ترک و فصاحت عرب است

ملاحتی که میان عجم چنان عجب است

صحیفه ای ست وجود تو پر لطیفه حسن

که از اصول صفات کمال منتخب است

مهت پدر شد و خورشید جد تعالی الله

تو را میان بتان این چه رفعت نسب است

کجا رسد به تو کس چون تو را به هر سر موی

هزار خوبی موروث و لطف مکتسب است

تو آن زلال حیاتی که داده جان از شوق

به وادی طلبت صد هزار تشنه لب است

نه ایم با سگ تو در مقام ترک ادب

اگر چه ترک ادب پیش دوستان ادب است

ز شوق لعل تو صد خم و جام را جامی

ز باده ساخت تهی و هنوز در طلب است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوالفرج رونی

دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست

از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است

میان چرخ و میان ملاعبش گه لعب

جهان و ملک جهان هر دود ا و یک ندبست

ز عقدهاش باسلام در گشایشهاست

[...]

اهلی شیرازی

چنین که تشنه بخون لعل یاربی سبب است

هلاک ما عجبی نیست زندگی عجب است

من از ادب نشمارم سگ درت خود را

که آدمش نشمارند هرکه بی ادب است

اگرچه خاک شدم رخ متاب ای خورشید

[...]

واعظ قزوینی

ز روزگار وفا خواهی؟ از تو این عجب است

که در مکیدن خون تو روز و شب دو لب است

نداده است کسی را مراد دنیاپرست

همیشه شوهر غداره جهان عزب است

زده جریب سرایی بتنگ و، زین غافل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه